روزگاري که اشرافيت نشانه اي از شخصيت اجتماعي محسوب مي شده، لرد هاي انگلستان ، اشراف فرانسه و ... با وقاهت تمام خود را خواص و بقيه مردمان را عوام مي خواندند، آن قوم نابخرد ، محققان و دانشمندان را خادمان درگاه خود تلقي مي کردند و علم جايگاه خود را گم کرده بود، در آن عصر نويسنده و هنرمند آزاده اي در غرب، آن قوم از خودراضي را خطاب قرار داده و نوشت:
"فرض کنيد يک روز صبح از خواب بيدار شويم و ببينيم که هزاران از شماها دارفاني را بدرود گفته است هيچ خلاء اي در جامعه بوجود نخواهد آمد. اما اگر فقط يک دانشمند و عالم ار ميان ما برود تجسم کنيد که چه خلاء اي در جامعه بوجود مي آيد، پس حتي براي حفظ خودتان هم شده جايگاه علم را محترم شماريد."
تجسم محيط زيست سرزمين مان بدون پروفسور مخدوم مصداق جستجويي راه عبور در ظلمت بدون چراغ و رها شدن در اقيانوس طوفاني بدون کشتي بان مي باشد. آنچه مسلم است استاد هرگز شاگردانش را در طي اين مسير هاي ظلماتي و طوفاني تنها نخواهد گذاشت. با بزرگواري به تعليم و تربيت محيط بان و جنگلبان در مقاطع کارشناُسي ارشد و دکترا مطمين هستيم که ادامه خواهند داد. طرح موضوع از اين بابت است که اکر جوابگويي باشد توضيح بدهد که چرا بايد نسل جديد که با هزاران آرزو وارد دانشگاه مي شوند بهره گيري از علم و دانش چنين دانشمنداني محروم باشند. مخدوم ها، زبيري ها و ... علاوه بر توانمندي هاي علمي منحصر بفرد ، در مديريت و ساماندهي مراکز علمي دانشگاهي نيز بي نظير بوده و هستند، آخر کدامين مغز هاي ... و افکار ... باز نشستگي چنين سرمايه هاي علمي را خواستار بوده و ديکته مي کنند، آخر کدامين جايگزين را داريد؟ به قول نويسنده ياد شده؛ " پس حتي براي حفظ خودتان هم شده جايگاه علم را محترم شماريد."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر